عنوان عکس اسلایدر عنوان عکس اسلایدر عنوان عکس اسلایدر
نویسنده:
تاریخ: دوشنبه 15 دی 1393
دسته:
بازدید: 1487
دانلودرمان«نذاردنیارودیوونه کنم»

 

 

دانلود رمان <<نذاردنیارو دیوونه کنم>>نویسنده:رویا رستمی کاربرانجمن نودوهشتیا

 

 

                                دانلود+قسمتی از رمان=ادامه مطلب

 

 

           فرمتapkبرای اندروید برای راحتی کاربران سایت اضافه شد

اهورا را بوسید و گفت : اجازه میدی آجی یکٌم استراحت کنه؟ خسته ام اهوراي من !

اهورا سخاوتمندانه بوسه ا یٌ روي گونه ي صاف وسفید خواهرش کاشت و از اتاق بیرون رفت .

پانیذ بلند شد

لباسش را عوض کرد . شال بافت سورمه اي رنگش را روي شانه هایش انداخت و به سوي بالکن

رفت . روي

صندلی نشست و به کوچه که خلوت بود زل زد . اما خودش می دانست نگاهش به پنجره اتاق آن

مسافر

همیشگی است تا کمی با او صحبت کند . انتظارش آنقدرها طولانی نشد . فرزاد در حالی که حوله

ا یٌ روي

موها شٌ انداخته بود و تند تند موها شٌ را خشک می کرد لبه ي پنجره آمد . لبخندي به پهناي صبح

روشن

فردا روي لب هاي پانیذ نشست . با لبخند گفت :

سرما نخوري آقاهه؟ -

فرزاد شادمانه لبخند زد و گفت : سلام بانوي کوچک . من خوبم . تو سرما نخوري؟

اونی که حموم رفته توئی نه من ! -

فرزاد حوله را کناري انداخت و گفت : خشک شده . داشتم نم آخرو می گرفتم .

پانیذباشیطنت سر تکان داد و گفت : خسته نباشی !

تو رو دیدم خستگیم  پر زد . -

دلش لزریدو چرا قسمتش از رامبد مهربانی نبود؟ ! با لحن غریبی گفت : مگه من کیم؟

فرزاد با شیطنت گفت : فرشته .یه دختر دوست داشتنی . یکٌی که دل کندن ازش سخته .

حس بد سرما زیر پوستش جولان داد و کجا بود آن تمام شده در همه ي مقیاس های دنیا تا مهربانی

پسر

همسایه راببیند که سرسختانه منعش می کرد . زیر لب گفت :

من هیچی نیستم. نه حداقل براي اونی که باید . -

نگاه ریخت به چشمان سیاه مرد روبرو و گفت : تو مهربونی . چرا؟

فرزاد متعجب نگاهش کرد و گفت : کیا بد بودن؟

پانیذبابغض گفت : همه .

صداي زنگ گوشیش مانع شد تا فرزاد فرصتی براي جواب دادن پیداکند . رو به فرزاد گفت :

گوشیم داره زنگ

می خوره .

فرزاد سر تکان داد . بلند شد به اتاق برگشت . گوشیش دورن کیفش بود . گوشی را بیرون آورد . با

دیدن نام

رامبد متعجب نگاهش کرد . تماس را وصل کرد : بله؟ !

دیگه تو بالکن نمیری!!. -

ها؟ ! -

رامبد با لحنی خشن گفت : حرفو یه بار تکرار می کنم . تو بالکن نمیری تا با اون پسره ي . . . .

حرف بزنی .

به جون خودم . . . .

پانیذ بی هوا گفت : جونتو قسم نخور نمیرم

حس ریخت. عشق ریخت. آرزو ریخت. دنیا ریخت به جان ا نٌ مردمغروبا تمام خواستنی هاي

دنیاو حرفی

که انگار بهشت بود . لبخند نشست بر لبش و آرام گفت : ممنونم !

شاد شد پانیذک و آیا این  مرد گاهی فقط گاهی مهربان می شد؟ صداي رامبد طنین انداخت : مواظب

خودت

باش .

پانیذ ناخودآگاه سر تکان داد و گفت : باشه .

خداحافظ . -

فرصت نداد که فدایش شود یک "مواظب خودت باش ! "تماس قطع شد و پانیذزیر لب گفت : حسود

شدي؟

لبخندي زد به تصور گیاهیش و رامبد کجا و حسادت بدون عشقش کجا؟

گوشی را روي میز گذاشت و بی حوصله به سراغ درسهایش رفت تا کمی از آنها را مرور کند . هر

چند می

دانست فرزاد ناراحت می شد اما رامبدش خواسته بود و کجا رسم عاشق سرپیچی بود؟

 

 

 



راهنما : ندارد
 
 
 
 
 
دانلودبا فرمتapkبرای اندروید:
 
 
 


برچسب ها : ,,,,,,

مطالب مرتبط

بخش نظرات این مطلب

این نظر توسط fatmew در تاریخ 1395/08/07 و 14:58 دقیقه ارسال شده است

fatmew

واااای خیلی ممنون من که عاشقش شدم خیلی رمان قشنگیه حتما بخونید دوستان...
ممنون از خدماتتون....
پاسخ : خواهش میکنم ^_^

این نظر توسط صادق در تاریخ 1393/08/29 و 11:36 دقیقه ارسال شده است

صادق

سلام مچکرم از پستت
حتما میخونمش
پاسخ : سلام ممنون لطف داری....فک نکنم هنوزقبلیوخونده باشیشکلک
فعلاکه فصل درس وامتحانه.....ولی سرفرصت حتمآبخون خیلی باحاله....پسره دیوونه و وحشی به تمام عیاره.....ولی دیوونه بازیاش قشنگه......نمونه یه پسرخوددرگیرومغروره درمقابل دختری فوق العاده صبور....


کد امنیتی رفرش