عنوان عکس اسلایدر عنوان عکس اسلایدر عنوان عکس اسلایدر
نویسنده:
تاریخ: شنبه 15 آذر 1393
دسته:
بازدید: 473
داستان وقتی عشق مرده است

داستان وقتی عشق مرده است

مرد:

در آغوش کاناپه مهربانم در آرامش کامل خوابیده ام که صدای زنگ آیفون تمرکزم را به هم می زند.

نگاهی به مانیتور آیفون می اندازم و یک زن را می بینم که ابلهانه به دوربین زُل زده است.

چقدر احمق و آشنا به نظر می رسد... خدای من! زنم است!

یک ماهی می شود که با خاله خان باجی های فامیل، یک تور ایرانگردی تشکیل داده اند.

چقدر زود یک ماه تمام شد! مثل همیشه آسانسور لعنتی خراب است و مجبور شدم چمدانهای سنگین را از پله ها بالا بیاورم...

وسط اتاق بغلم می کند. لباسش بوی عرق و دود گازوئیل می دهد... گونه هایش هم شور است.

وقتی به حمام رفت، خانه را وارسی می کنم تا چیز شک برانگیزی بر حسب تصادف این گوشه کنارها پیدا نکند.

چون آن وقت مجبورم کل این هفته را برای اثبات بی گناهی ام حرف بزنم. یکی از چمدانها را باز می کنم تا دلیل سنگینی بیش از حدش را بفهمم

خدایا! اینجا یک بازار "سید اسماعیل" کوچک است!...

صدای نا مفهومش از حمام به گوش می رسد که این خود دلیلی بر آن است که دیوانه تر شده، چون قبلا با خودش حرف نمی زد.

وقتی از حمام بیرون آمد، حوله اش را مثل عمامه سند باد دور سرش پیچید و خودش را روی کاناپه ام انداخت.

هزار بار گفته ام کاناپه مثل مسواک، یک وسیله شخصی است و دوست ندارم کسی خودش را روی کاناپه ام پرت کند...

اینهمه جا... برود برای خودش یک کاناپه دست و پا کند...اه اه ....

مشغول حرف زدن است و من تمام حواسم به آن دسته از موهایش است که از لای حوله بیرون افتاده و از نوکش قطره قطره روی کاناپه ام آب می چکد.

می پرسم برایم چه سوغاتی آورده... موثر بود! مثل پنگوئن به سمت چمدانهای آن طرف اتاق دوید

و من فرصت پیدا می کنم تا طوری روی کاناپه لم بدهم که دیگر جایی برای دوباره نشستنش باقی نماند!

مثل شعبده بازها از داخل چمدان ها خرت و پرتهای رنگی در می آورد و نشانم می دهد.

به گمانم برای من خریده. وانمود می کنم که خیلی ذوق زده شده ام و برایش اطوارهای عاشقانه در می آورم. کاش بشود دوباره سفر برود. حیف من.

زن:

چقدر زود تمام شد... دوباره مجبورم برگردم در آن خراب شده و هر روز شاهد مردی باشم که مثل دیوانه ها روی کاناپه کوفتی اش می نشیند...

مجبورم بغلش کنم و خودم را ذوق زده نشان بدهم. تنش بوی عرق می دهد.

اصلا در حمام حواسم نبود که بلند بلند به بخت بدم لعنت می فرستم، هرچند می دانم نشنیده.

چون یا یکی از چمدانها را باز کرده و فضولی می کند یا خانه را وارسی می کند تا مدرک جرمی باقی نگذارد.

عمدا" همه موهایم را در حوله نپیچیدم تا کاناپه اش را خیس کنم.

وقتی مثل بچه ها حرص کاناپه بد ترکیبش را می خورد، قیافه اش حسابی دیدنی است.

دلم برایش می سوزد و می روم تا سوغاتش را نشانش دهم...

نگاه کن خدای من! کدام احمقی است که وقتی ببیند بعد از یک ماه...

برایش یک مایوی بنفش راه راه و یک جفت جوراب پشمی سوغات آورده اند اینقدر ذوق کند؟! واقعاً حیف من.


برچسب ها : ,,,,,,,,,,,,,,,,

مطالب مرتبط

بخش نظرات این مطلب

این نظر توسط در تاریخ 1393/09/15 و 22:29 دقیقه ارسال شده است

Asan eshgh dare sarazir mishe khkhkh
vali bazam yekam hamo dos daran ke tazahor be khoshhali mikonan
پاسخ : آره شکلک

این نظر توسط مهدی در تاریخ 1393/09/15 و 20:03 دقیقه ارسال شده است

مهدی

سلام داداش خوبی؟ وبت خوبه ولی قالبت اصلا خوب نیست:| یه سری قالب تو وبم دارم ضرر نمیکنی منتظرمشکلک

http://web-des.ir
پاسخ : شکلک


کد امنیتی رفرش